میگه باهاتم
پیشتم
خوب هست
اما
تا وقتی سرت پائینه
اشتباه نکن
نیس
تو فک میکنی که هست
اما همچین که سرتو میاری بالا
تنهایی
دیگه حسش نمیکنی
یه نیشخند میزنی
با خودت میگی همینجاس
تنهات نمیزاره که ..
یکم دوروبرتو نگا میکنی ..
با چشمات بین بقیه ادما دنبالش میگردی
پیداش نمیکنی
خنده ی تلخت رو جم میکنی..
یواش میگی ..
نرفته ..!
نه! رفته !
اینجاس که ...!!
هیچی ..
تموم شد رفته خونشون دیگه
تو ام..
مثه من هرزه* نباش..
برو خونتون..!
پ.ن*: اخه منم رفتم خونمون پس چرا
…
پ.ن: و وقتی ساعت ها زل بزنی به صفحه ی مانیتورو..
پ.ن: یادت نباشه داری نوشته های خودتو میخونی ..
پ.ن: فرار کرد..
پ.ن:یعنی دروغ گفته که پیشته؟! نبود که..![]()
پ.ن: رفته خوب چرا اینطوری حرف میزنی؟!
پ.ن: کلی منتظرت مونده !
پ.ن: گله ای هست.. نه! نیس چون دلی نیس.. حوصله ای نیس